حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام)عابدترین و زاهدترین،فقیه ترین،سخى ترین و كریمترین مردم زمان خود بود،هر گاه دو سوم از شب مى گذشت نمازهاى نافله را به جا مى آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مى داد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا مى رسید،بعد از نماز شروع به دعا میكرد و از ترس خدا آن چنان گریه میكرد كه تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مى شد و هر گاه قرآن میخواند مردم پیرامونش جمع مى شدند و از صداى خوش او لذّت مى بردند.
آن حضرت،صابر،صالح،امین و كاظم لقب یافته بـود و به عبـد صالح شناخته
مى شد،و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم،به كاظم مشهورگردید.
شیخ مفید درباره آن حضرت میگوید:"او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود،زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوندمتعال داشت.این جمله را زیادتکرارمیکرد: «اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب»(خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و درآن هنگام که در برابرحساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار)".
امام موسی بن جعفر(ع) بسیار به سراغ فقرا می رفت.
شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند،در حالی که آن ها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است.هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود،با آواز خوشی قرآن میخواند،قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل میداد،شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند،مردم مدینه به او لقب"زین المجتهدین"داده بودند.مردم مدینه روزی که از رفتن امام خودبه عراق آگاه شدند،شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند.آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شب ها و روزها برای دلجویی به خانه آن ها می آمده است.
امام(ع)با آن كرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن میكرد،چنان كه نقل كردهاند: "امام بسیـار خشن پوش و روستایى لباس بود "و این خـود نشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بىاعتنایى آن امام به زرق و برق هاى گول زننده دنیا.
امام موسى كاظم(ع)نسبت به زن و فرزندان و زیــردستان بسیـار با
عاطفه و مهربان بود.همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود،و پنهان
و آشكار به آنها كمک مىكرد.
مـردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینـه بود كه او را مى آزرد و علـى
(علیه السلام)را دشنام مى داد.برخى از اطرافیان به حضرت گفتند:
اجازه دهید تا او را بكشیم،ولى حضرت به شدّت از این كار نهى كرد
و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.روزى سراغ آن مـرد را گرفت،گفتند:
در اطراف مدینه،به كار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مردفریاد برآورد:
زراعت ما را خـراب مكن،ولى امام به حركت خود درمزرعه ادامه داد وقتى
به او رسید،پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت،آن گاه
به اوفرمود:چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟
گفت:صد دینار.فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟
گفت:من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود:پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟
گفت:انتظار دارم دویست دینار عایدم شود.
امام به او سیصد دینار داد و فرمود:زراعت تو هم سر جایش هست.
آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت.
امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید كه نشسته است.
وقتى آن حضرت را دید،گفت:
خداوند میداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
یارانش گرد آمدند و به او گفتند:
داستان از چه قرار است،تو كه تا حال خلاف این را میگفتى.
او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت.
امام(علیه السلام)نیز به اطرافیان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود:
آیا كارى كه شما میخواستید بكنید بهتر بود یا كارى كه من با این مبلغ كردم؟
و بسیارى از این گونه روایات،كه به اخلاق والا و سخاوت و شكیبایى آن حضرت
بر سختی ها و چشم پوشى ایشان از مال دنیـا اشارت می كند،نشانگر كمـال
انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 765
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0